سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شما را به پنج چیز سفارش مى‏کنم که اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید ، در خور است : هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد ، و جز از گناه خود نترسد ، و چون کسى را چیزى پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم ، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزى را که نمى‏داند بیاموزد ، و بر شما باد به شکیبایى که شکیبایى ایمان را چون سر است تن را ، و سودى نیست تنى را که آن را سر نبود ، و نه در ایمانى که با شکیبایى همبر نبود . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

سلام میرودپشت

میرودپشت ازهمه زوایا

توجهتوجه(هم ولایتی های عزیزازتمام جوانب روستای میرودپشت بگوییدتامابانام مبارک خودتان در وبلاک ثبت کنیم.)

یادش بخیرتمام خاک پاک میرودپشت والفاظ رایج اهالی

توته باغیتنگه کوچهحمومه سرتکه پیشآقای سردرگسرلی لم هوجه ویشهلپرسیدنوردینکملبند(کمربند)سگ چالویشهجوجه کشیجرآغوزپاسونه کلااندونها(گت اندون-بال-بالگ-نواندون-ده گیری)روشنواآیشسپهردهآقارومیروسکه مله راخنهکموکلاراخنهآرتیزنکمه خلبال لی لماودنگه سرتارخلپاهخشته نولرگیخونیجیج علی کاجکارخنه پیشخنه سرینخکلاکتیفلاعت...پوربنکافردینوک اندونسیدقاسممیسرهتخته پلآهنه پلاندونه بنکچیک راخنه(تنگه راخنه)اسبیاری(اسپیاری)کافردین

  

Image0154Image0150Image0143Image0172

آیاعادت داریم تشکرکنیم؟!

ازآنهایی که روزها وحتی شبهاازوقت خویش درجهت ارتقاءروستای میرودپشت استفاده کردند،ازخودگذشتگی،خرج روستای میرودپشت کردند.مااهالی روستای میرودپشت ازآنها تشکرکردیم؟یاتشکرمیکنیم؟هردوره ای جهت آوردن امکانات رفایی برای روستای میرودپشت،بسیارمشکل بوده است،انسانهای متواضح وازخودگذشته ای نیازاست،تاامکانات رفایی شامل حال روستا شود.بارها میشنویم افرادی که دراین راه زحمت میکشند،نتنهاموردتشویق اهالی نمیشوند،بلکه عده ای آنهاراتحت انتقادشان قرارمیدهند،بدون اینکه پیشنهادی جهت راه درست ترداشته باشند.حتی گاهی عده ای به ناحق آن افرادزحمتکش راتوهین میکنند.بعدازمدتی آنهاخسته شده دوباره یکسری دوستداران دیگرو.....همین....و.....بااین نوشته فقط می خواهم بگویم :اولاعادت کنیم ازعزیزانی که باهرسمتی ویابدون سمت برای روستای میرودپشت کارصالح انجام می دهندوکاری درگذشته انجام داده اند.تشکروقدردانی کنیم. ازکسانی تشکروقدردانی کنیم که برای روستای میرودپشت باهمکاریشان زیباییهاوپیشرفت راآفریدند.تشکرازکسانی که برق رادرآن زمانی که دنیاراتاریکی و ظلمت حاکم بود،باتلاش وافرخویش نسبت به خیلی ازروستاها زودتر به روستای میرودپشت روشنایی بخشیدند.تشکرازافرادی که خیابانهای روستاراباعث شدندتاآسفالت شود،مساجدوتکایای بزرگ وزیباداشته باشیم،زمینهای ورزشی بسیارجالب وخیابانهای ماشین روبرای تمام زمینهای کشاورزی روستادرست کردندونعمت گازرابه روستای ماآوردندو...آری..اگرمااهالی روستابرای افرادخیرخواه جایگاه خاصی قائل شویم مطمئنا تعداداین افرادزیادشده وزادگاهمان روز به روز آبادترمیشود.خیلی باید متاسف بودازاینکه بسیاری ازما مردم روستا نمی دانیم مثلا برای انتقال سیستم وتکنولوژی برق  به محل چه کسانی بانی بودندویا...ماها نتنها باید نام این افراد را بدانیم بلکه باید خیلی ممنون از آنها باشیم.ثانیا جلساتی ترتیب دهیم نام آنهارازنده(گرچه آنقدربزرگوارندکه خودشان نیازی به این مسائل ندارند)وازآنهاقدردانی وتشکروهدایایی برسم یادبودبه این پیشکسوتان راه خیرونیکی بدهیم.تافرزندان روستاکارهای پسندیده وتوجه مردم به این اعمال راازکودکی یاد بگیرند.(...هنوزاین مقاله کامل نشد لطفا ببخشید)....بدرود.

Image0232Image0278Image0246Image0264Image0110Image0284

 


 آری ...

 

دیروز چه خوش بود و شیرین .............دریغا چه زود گذشت !

 

بادرودی پاک

دیروزچه خوش بودوشیرین............................................................دریغاچه زود گذشت .

دفتر خاطرات خوشی هایم را که در ذهنم ورق می زنم ، می بینم دیروز زیبا بود چون با تو بودم و با او بودم ، چون باهم بودیم .

یاد آن روزها که باهم روی خاک پاک روستا بازیهای کودکانه داشتیم ، شکار پرنده و غروق شکنی آببندانها ، به دبستان رفتن و درس و مشق خواندن ، چه روزهای خوبی بود ، آن شادیهای کودکانه که باهم می خندیدیم .امروز افسوس از آن دارم که در این تنهایی از عمق وجود خود نمی خندم و دلم شادنیست .

 چون تو با من نیستی

چون او با ما نیست

واینکه ما با هم نیستیم...

فاصله آنقدر زیاد شد تا اینکه مرا بسمت افسرده شدن می بردو می خواهد مرا همچون جسم تنهای بدون تنوع و دلخوشی نگه دارد و چهره مرگ را بیشتر در ذهنم آشنا سازد.

شما هم مثل بنده احساس نمی کنید که عزیزانی را دوباره دور و بر خود حس کنی و خاطرات شیرین کودکی را به همراه دوستانت  که صاحبان خاطره اند  ،   مرور کنی؟؟

امروز را در حسرت صمیمیتهای دیروز سیر می کنم و به امید خنده های فردا دل را زنده نگه می دارم ، به فردایی که ((باهم)) خواهیم خندید .

خسته ام از این همه فاصله ها ، دل شکسته ام از این همه غربت و تنهایی، می خواهم باری دیگر باهم باشیم و باهم بخندیم ، تو نیز چنین هوایی در سر می پروانی ((مگرنه؟))

می آیی که یکبار دگر باهم باشیم و بخندیم ؟  اینجا من و او به انتظار تو نشستیم  و  چشم به راه که آیا تو می آیی  که دوباره((ما))شویم؟

ادامه دارد...

Image0239Image0238

گرچه امشب غزل نمی   بارد                            ذهن ما در قصیده ها گم شد

می شود راه مثنوی طی کرد                            بازهم         سرپناه مردم شد

آب را         باید ابتدا فهمید                            بلکه درگیر      هر تلاطم شد

دل برید     از تمام     اما ها                             رفت ودر عاشقی تجسم  شد

سهم ما از تمام هرچه که بود                          عاقبت خوشه های گندم شد

چه تفاوت کند دراین غوغا                             تا بگویند    رفت وچندم شد

آرزو را دوباره    باید کشت

مثل آثار ضرب سر انگشت


 نوشته شده توسط DR.M.H..Ahmadzadeh در سه شنبه 88/7/7 و ساعت 6:55 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم

سلام میرودپشت
DR.M.H..Ahmadzadeh
پیاده آمده ام،پیاده خواهم رفت،تمام آنچه راکه ندارم، نهاده خواهم رفت.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 4
مجموع بازدیدها: 90468
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو