سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن که گناه بر او دست یافت روى پیروزى ندید ، و آن که بدى بر وى چیره گشت مغلوب گردید . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 8

سلام میرودپشت

 

 آری ...

 

دیروز چه خوش بود و شیرین .............دریغا چه زود گذشت !!

 

بادرودی پاک

دیروزچه خوش بودوشیرین............................................................دریغاچه زود گذشت .

دفتر خاطرات خوشی هایم را که در ذهنم ورق می زنم ، می بینم دیروز زیبا بود چون با تو بودم و با او بودم ، چون باهم بودیم .

یاد آن روزها که باهم روی خاک پاک روستا بازیهای کودکانه داشتیم ، شکار پرنده و غروق شکنی آببندانها ، به دبستان رفتن و درس و مشق خواندن ، چه روزهای خوبی بود ، آن شادیهای کودکانه که باهم می خندیدیم .امروز افسوس از آن دارم که در این تنهایی از عمق وجود خود نمی خندم و دلم شادنیست .

 چون تو با من نیستی

چون او با ما نیست

واینکه ما با هم نیستیم...

فاصله آنقدر زیاد شد تا اینکه مرا بسمت افسرده شدن می بردو می خواهد مرا همچون جسم تنهای بدون تنوع و دلخوشی نگه دارد و چهره مرگ را بیشتر در ذهنم آشنا سازد.

شما هم مثل بنده احساس نمی کنید که عزیزانی را دوباره دور و بر خود حس کنی و خاطرات شیرین کودکی را به همراه دوستانت  که صاحبان خاطره اند  ،   مرور کنی؟

امروز را در حسرت صمیمیتهای دیروز سیر می کنم و به امید خنده های فردا دل را زنده نگه می دارم ، به فردایی که ((باهم)) خواهیم خندید .

خسته ام از این همه فاصله ها ، دل شکسته ام از این همه غربت و تنهایی، می خواهم باری دیگر باهم باشیم و باهم بخندیم ، تو نیز چنین هوایی در سر می پروانی ((مگرنه؟))

می آیی که یکبار دگر باهم باشیم و بخندیم ؟  اینجا من و او به انتظار تو نشستیم  و  چشم به راه که آیا تو می آیی  که دوباره((ما))شویم...؟

ادامه دارد...      .

گرچه امشب غزل نمی   بارد                            ذهن ما در قصیده ها گم شد

می شود راه مثنوی طی کرد                            بازهم         سرپناه مردم شد

آب را         باید ابتدا فهمید                            بلکه درگیر      هر تلاطم شد

دل برید     از تمام     اما ها                             رفت ودر عاشقی تجسم  شد

سهم ما از تمام هرچه که بود                          عاقبت خوشه های گندم شد

چه تفاوت کند دراین غوغا                             تا بگویند    رفت وچندم شد

آرزو را دوباره    باید کشت

مثل آثار ضرب سر انگشت


 نوشته شده توسط DR.M.H..Ahmadzadeh در چهارشنبه 88/7/1 و ساعت 11:57 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

سلام میرودپشت
DR.M.H..Ahmadzadeh
پیاده آمده ام،پیاده خواهم رفت،تمام آنچه راکه ندارم، نهاده خواهم رفت.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 3
مجموع بازدیدها: 92927
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو