سلام میرودپشت
سلام میرودپشت
شاعران میرودپشت
یادآنشب که صبابرسرماگل می ریخت برسرمازدروبام وهواگل می ریخت
خاطرت هست که آنشب،همه شب تادم صبح شب جدا،بادجدا،شاخه جداگل می ریخت
گیتی آنشب اگرازشادی ماشادنبود راستی تاسحرازشاخه چراگل می ریخت
شادی وعشرت مابازگل افشان شده بود که به پای توومن ازهمه جاگل می ریخت
امامعلی حسنعلی زاده
شاعرتحصیل کرده ومتواضع
من همه نیازوخواهش،توسراسربی وفائی چشم من غرق تمنا،کاش به دیده ام بیائی
بنگرزداغ هجران سوزم چوشمعی ای دوست همه شب درانتظارم،نکندچوماه درآئی
یادآن لحظه رفتن میگیردتاب وتوانم مگرم خدای جانهابه کارم کندخدائی
من ازآن قامت دلجوخاطری دارم فراوان که هزاردیده بیاید به نظاره همچوماهی
بس شنیده ام حکایت وصف زلف دلبران را بخداقسم ندیدم زلفی چون تودلربائی
به کمندخودکشانی زپریشانی مویت بس اسیران توباشندعاشقان بی نوائی
تادرآن لحظه ای اول نظرم به چشمت افتاد گفتم این بحرعظیم راهیچ غریقی نیست رهائی
چه خوشندآن عزیزان درکنارماه رویان زخم حسرت وفراق رابارالهاکن دواائی
همه نوشندازشرابی زسبوی نازنینان من که فارغم زیارم می خورم حسرت وآهی
دیده ام غرق بخون شدبس به انتظارنشستم تابه کی برم به دوشم باراین غم جدائی
یعقوب خسروی
شاعرژنده پوش وبی ادعا
جمع کردی مال وثروت تاکجا غرق گشتی درهوایت بی هوا
تاکجادرغصه بودونبود این همه اموال وثروت راچه سود
سودوثروت تیکه گاه زندگیست لیک قناعت راه ورسم بندگیست
بی هوارفتی تااوج غرور زآن مسافت یکدمیست تاخاک گور
گورتنگ ودست خالی یادکن وزغمش تاآسمان فریادکن
تاکی باتوبیایدمال تو عاقبت خالق بگیردحال تو
صدخطاکردی پنهانی زخلق سیرخوردی ازشکم تابین حلق
دیگران راچون توحق زندگیست اینچنین تنهامخور،یکدم به ایست
آنچه داده خرده ای راهم ببخش برپیاده کن نظربرروی رخش
سیرباش ازآنچه حق روزی کند مردباید از بدی دوری کند
دوری ازبی همتی کن نازنین بهرمردم خدمتی کن نازنین
خدمت مردم به طاعت هم کف است دان تکبر چون حبابی وکف است
دست گیرازماندگان درسفر دورکن ازبی کسان دام وخطر
گرجداگردی بدان بی کس شوی بین همه طاووس توکرکس شوی
کن شکوفاخوبی مانده نهان تاشودروشن ضمیرت این زمان
شان انسان ازملائک برتراست این بشرازهرچه گویم سرتراست
طاقت مردم به یک اندازه نیست این سخن جانم حرفی تازه نیست
......ادامه....بزودی......